شغالی و رنگ سبز ()

-

اشتراکی
شغالی و رنگ سبز
ذخیره
۱
۹۰۱

خلاصه داستان

شغالی گفت: «مامان من میروم بیرون با بچه شغالها بازی کنم» و با عجله کفش هایش را پوشید و دوید بیرون. یک کمی لا به لای بوته ها گشت، اما از بچه شغالها خبری نبود. شغالی با خودش گفت: «بهتر …

اطلاعات قصه دموی قصه
جهت دانلود این قصه باید اشتراک ویژه داشته باشید خرید اشتراک
جهت مشاهده آنلاین باید اشتراک ویژه داشته باشید.

نظرات ۰در انتظار بررسی ۰تایید شده

آدرس ایمیل شما نزد ما محفوظ خواهد ماند.

برچسب یافت نشد.