قصه امام رضا (ع) ()

-

رایگان
قصه امام رضا (ع)
ذخیره
۰
۱۷۱

خلاصه داستان

بابا با ماشین میخواست بره بیرون زینب با داداشش مقداد گفتند بابا جون اگه اجازه بدی ما هم همراه شما بیایم تا تنها نباشین. بابا لبخندی زد و گفت باشه عزیزم اما نباید از ماشین پیاده شین. اونها حرکت کردن …

محصول کشور :

ایران
اطلاعات قصه دموی قصه